پر از پیچیدگی
از دیرباز بشر در پی کشف منشأ تفاوت انسان و حیوان، ماهیت ذهن و آگاهی و نقش مغز در تواناییهای شناختی انسان بوده است. تلاش برای فهم ذهن و چگونگی کارکرد آن به زمان ارسطو و افلاطون باز میگردد. مطالعه و بررسی ذهن تا قرن نوزدهم توسط فیلسوفان انجام میشد و از آنجا که دانشمندان به درون جعبۀ سیاه مغز و نحوۀ کار آن دسترسی مستقیم نداشتند، تنها به استدلال و استنتاج عقلانی میپرداختند و به مباحث صرفاً فلسفی دربارۀ ماهیت ذهن و رابطۀ آن با مغز بسنده میکردند.
با توسعۀ روانشناسی تجربی مطالعۀ ذهن ابعاد جدیدی به خود گرفت. ویلهلم ونت و دانشجویانش روشهای آزمایشگاهی را برای بررسی کارکردهای ذهن طراحی کردند. روانشناسی آزمایشگاهی در چند دهۀ بعد توسط رفتارگرایان به جریان غالب تبدیل شد، ولی از آنجا که دانشمندان هنوز به درون مغز دسترسی نداشتند، تلاش آنها به بحثهای نظری محدود بود و نمیتوانست ریشههای عصب شناختی رفتارهای انسان را تبیین کند. این رویکرد در آمریکای شمالی تا میانۀ دهۀ 9950 جریان غالب در روانشناسی بود.
اکنون با ظهور علوم شناختی و دسترسی دانشمندان به درون مغز با استفاده از فناوریهای تصویر برداری و مطالعۀ عملکرد مغز در انسانهای بهنجار از یک سو و بیماران دچار کاستیهای شناختی از سوی دیگر، شناخت بهتری نسبت به ذهن/ مغز و کارکردهای شناختی انسان پیدا شده است. این دسترسیها موجب شده است دانشمندان علوم تجربی که وظیفهای جز تبیین علمی و آزمایش پذیر پدیدههای قابل مشاهده و مادی را ندارند، با تلقی مغز همچون یک سامانه پردازش اطلاعات، نظریههای مختلفی را در باب نحوۀ کار ذهن/ مغز عرضه کنند، به طوری که هر نظریه با رد نظریۀ پیشین، توجیه روزآمدتری را پیشنهاد داده است.
از سوی دیگر فلاسفۀ ذهن که سعی دارند با توجه به یافتههای علوم اعصاب شناختی و شناخت بهتر کارکرد ذهن/ مغز در زمینۀ مسائل ذهن و رابطۀ آن با مغز بیندیشند، نظریههای فلسفی مختلفی را ارائه دادهاند که دیدگاههای مختلف فلسفۀ ذهن را تشکیل میدهد. این مکاتب در یک دسته بندی کلی به یگانه انگار و دوگانه انگار طبقه بندی میشوند. البته هر کدام از این طبقات دارای شاخههای زیادی هستند که جمعاً طیف وسیعی از رویکردهای فلسفی نسبت به ذهن را تشکیل میدهند.
* عضو هیأت علمی پژوهشکده علوم شناختی
Send to friends