داد و ستد فرهنگها یا فرار مغزها
*سید مسعود رضوی
پیش از ایام پرالتهاب زلزله در استانهای غربی میهن، در یکی از رسانهها، گزارش و مباحثی سرشار از کذب و تندی را مشاهده کردم که شخصی ملتهب، مشغول بیان مطالبی منقلب بود؛ به عبارت دیگر، با اعتماد به نفسی عجیب، کلمات اتهامآلودی را استخدام میکرد و با تأکید بر جنبههای سلبی و منفی، به بیان مقصود میپرداخت. غرض آشکار بود و مهار از کف سخنور به در رفته و لاجرم هنر پوشیده و انصاف پوسیده بود. مهم نیست که چه کسی و با چه منظور و منشوری این واژهها و عبارات را بیان میکرد و در پی چه اهدافی بود، زیرا مضمون مشابه همین عتاب و خطاب را دو بار دیگر در هفتههای اخیر شنیده و کمابیش با همان عبارات دیده بودم.
موضوع سخن و نقد، یکسره معطوف به مهاجران و ایرانیان خارج از کشور بود. به نحوی سخن گفته میشد که انگار اغلب مهاجران و حتی مسافران فرنگ، مشتی غربزده و فراری و فاقد علایق میهنی و مذهبیاند و در پی اهداف استعماری و تبلیغات مسموم دول خارجی و رسانههای امپریالیستی و صهیونیستی، خانه و کاشانه را رها کرده یا مبدل به مسکوک طلا و اشرفی و دلار و دینار کردهاند و رفتهاند تا فسق و فجور و خوشگذرانی کنند و آب به آسیاب معاندان و مخالفان و دول متخاصم بریزند. جالب آن که مجموع این روایتهای گزاف، آکنده بود از لافهای علمی و جامعه شناختی و روانشناختی و چندین شناختی دیگر که گویندگان کذایی در آن تبحر و مهارت داشتند. از جمله عبارت«فرار مغزها» و «خالی کردن کشور از نوابغ» و «جذب سرمایههای مالی» و «صید دانشگاهیان نخبه و ممتاز» و «برندگان المپیادها» و…
این مسئله و اظهارات مذکور، که یک روکش ساده و عامه پسند بر روی آن تعبیه شده، حقیقتاً یکی از اسطورههای ذهنی چپ و محصول خود کمبینی و فقدان درک صحیح از موضوع مهاجرت و ماهیت مهاجران در کشور ماست. در دهه ۱۹۶۰ میلادی، سازمان یونسکو، چند تن از جامعه پژوهان و جامعهشناسان کشورهای آسیا و آمریکای لاتین و آفریقا را جذب کرد تا مطالعاتی پیرامون مهاجرت و تعامل انسانی در سنوات پس از جنگ جهانی دوم انجام دهند. تام باتامور، پائولوفریره، ژوزه (یا خوزه) دوکاسترو، احسان نراقی و چندین پژوهنده دیگر در این جریان، بر روی فرآیندهای آموزش، مهاجرت و ماهیت دیالکتیکی علم و اقتصاد(بیسوادی و گرسنگی) مشغول تحقیق شدند و نظریهها و آثاری عرضه کردند. دنباله آن پروژهها و پژوهشها البته یک نوع نگرش و دیدگاه را در قرن بیستم تقویت کرد که ماحصل آن: جذب سرمایههای اقتصادی و فکری و انسانی درجه یک، از کشورهای توسعه نیافته(یا جهان سومی) به کشورهای ثروتمند و قدرتمند در آن دوران بود. عمدهترین مقصدها در این سفر(یا به قول محققان مذکور: انتقال) آمریکا، اروپای غربی، استرالیا و کانادا و به شکل متفاوتی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود. این روند، با شاخ و برگ فراوان توضیح داده میشد و بهعنوان هسته مرکزی یک تئوری خیرخواهانه برای کشورها و مردمان جهان سوم مورد استقبال قرار گرفت. در ایران نیز تألیفها و ترجمههای فراوانی برای توجیه و توضیح این دیدگاهها منتشر شد، ازجمله بهترین آثار در این عرصه، از آن مجید رهنما و برخی از پژوهشگران و استادان دانشگاههای تهران و ملّی (شهیدبهشتی) بود و تحتعنوان مطالعات آسیایی ـ آفریقایی، بر علیه این موازنة نامطلوب و ناعادلانه به تئوریپردازی میپرداخت.
حقیقت آن است که امروز، در دومین دهة قرن ۲۱ میلادی و در اواخر قرن چهاردهم هجری خورشیدی، هنگامی که به آن پژوهشها و نظریهپردازیها مینگریم، حصهای از حقیقت در آن دیده میشود و تلاش جمعی از دانشگاهیان برای توضیح نابرابری جهانی به عنوان انگیزه اصلی و نهایی در آن غیرقابل انکار است. زیرا اغلب گرایشات روشنفکرانه و مطالعات معطوف به آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین، تحت سیطره اندیشه چپ و مارکسیسم قرار میگرفت. این جریان سوسیالیستی و عدالتجویانه، چنان جاذبهای در میان روشنفکران داشت که حتی مخالفان سرسخت و قسمخورده کمونیسم هم نمیتوانستند از حصار مغناطیس و جاذبه آن رهایی یابند. فرار مغزها و جذب نخبگان آموزشدیده (به اصطلاح نوابغ) کشورهای درحال توسعه به کشورهای ثروتمند و توسعهیافته، در همین دوران مطرح شد و در ذیل تبلیغات و جاذبههای سوسیالیستی پذیرفته و بسیار محبوب و مقبول واقع شد.
اما این فقط یک وجه قضیه بود. وجه دیگر، این بود که در ذیل تحولات عظیم جهانی، جایگاهها و منزلتهای طبقات اجتماعی نیز دگرگون میشد و با توجه به سرعت تحولات و پیشرفتهای علمی، جاذبه آموزشی آکادمیک و تخصصهای دانشگاهی، نه تنها با انگیزههای شخصی، بلکه براساس نیازهای ملّی، مورد بازنگری و توجه مجدد قرار گرفت. این توجه، خصلتی جهانی داشت و در تعاملی دوسویه، موجب انتقال علوم و مهارتها به کشورهای در حال توسعه نیز می شد. همچنان که جمعی از نخبگان و افراد با استعداد را نیز از آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین، راهی و ساکن ممالک آمریکایی و اروپایی میکرد و ظاهراً همینبخش بیشتر در مرکز توجه جامعهشناسان مذکور قرار گرفت و اساس نظریه «فرار مغزها» شد.
این رخداد و این تئوری، در تاریخ بارها تکرار شده و همواره مطرح بوده است. زمانی، از سرتاسر فلات شرقی ایران، از بلخ و سمرقند و بخارا و مرو و بدخشان و خراسان و سیستان و کشمیر و هند غربی و مرکزی، دانشوران و افراد با استعداد، بار سفر ساخته، کاروانی جسته و میرفتند تا در دارالعلمهای بغداد و شام و قاهره به کسب علم و استماع حدیث و بحث صرف و نحو و کلام و نجوم و طب و غیره بپردازند. وقتی دیگر، متوجه ری و نیشابور و اسپهان و شیراز شدند. در قرون نهم تا دوازدهم هجری قمری، دانشوران، شاعران، مورخان، معماران، اطبا و منجمان و حتی پیشهوران و صنعتگران زبده، ابتدا رو سوی هرات و شرق خراسان مینمودند و با تقویت دولت بافرهنگ و عظیم بابریان، به سوی هند هجرتی بزرگ و تاریخی را آغاز کردند و منشاء تحولات عظیم در صفحات شرقی ایران و قسمتهای غربی و مرکزی شبه قاره هند(شامل بنگلادش، سریلانکا، هند، کشمیر و پاکستان و جنوب افغانستان کنونی) شدند. به قول شاعران سبک هندی:
همچو عزم سفر هند که در دلها هست
شوق دیدار تو در هیچ سری نیست که نیست
باری، میبینیم که چگونه یک فرایند طبیعی، یعنی حرکت نخبگان و سرمایهها به سوی مراکز تجمیع کار و شغل، سرمایهگذاری، آموزش و استعلای فرهنگ و دانش، به یک ایدة سیاسی و بازمانده از فکر کمونیستی بدل میشود که به جای ریشهیابی برای بازگرداندن موازنه به سودکشور، نوعی نارضایتی و انفعال در این ایدهها هست. به عبارت بهتر، غربزدگی معکوس را میتوان در عمق آن مشاهده کرد؛ که به جای ترغیب و تشویق دانشجویان و نخبگان یک کشور برای افزایش مهارت و علم و فرهنگ و بهرهوری از امکانات دانشگاههای پیشرفته، نوعی دیگر هراسی و دشمنتراشی در حوزه نخبگان و دانشگاهیان، به مثابه جوهر ایدههای مذکور فرآوری میشود و به تدریج از یک نظریة جامعهشناسانه، مشتی شعارهای ضدغربی و ضدعلم و ضدتعامل، برای پوپولیستها و عوامفریبان برجای میماند.
این نقد و آنچه گفتیم البته مانع پرسشهای انتقادی در باب فرهنگ غرب و مشکلات عدیدهای که آمیزش و آموزش درون این حیطه فرهنگی برای مسلمانان و ایرانیان و سایر مهاجران ایجاد کرده و میکند نیست. حتی نباید سد راه نقد عدالتخواهانه و مساواتطلبانه باشد، اما باید واقعیتها، آمار صحیح و روشهای علمی و نوین آن را تعمیق و توضیح و تأیید کند. وگرنه، همین خواهد شد که کسانی به نام مدرس دانشگاهها بیایند و به استناد مشتی اصطلاحات مبهم و توضیحات نامشخص، فرایند عظیم مهاجرت را که طی چند نسل رخ داده و جوامع قدرتمند و تازهای را بر روی گسلهای متنوع و متکثر فرهنگی شکل داده است، به عنوان فراریان و پشت کردگان به وطن و خودباختگان خطاب کنیم و هم میهنان غربتزده را آزرده خاطر سازیم. این بحث، البته دامنهای بسیار وسیع دارد، اما عجالتاً مسئولان و متفکران کشور باید یک نکته را مدنظر قرار دهند؛ مهاجران ایرانی و اقلیتهای هم میهن در کشورهای اروپایی و آمریکا و سراسر جهان، امروزه نقطه قوت علمی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ما هستند و اگر به درستی تاریخ و جغرافیا و آمار این ایرانیان دل بسته میهن شناخته شود و سازوکار محترمانه و مساعدی برای تعامل و گفتگو با ایشان فراهم آید و در ذیل آن، دولت و نهادهای مسئول نیز امنیت خاطر و شأنیّت لازم را فراهم آورند، برگ برندهای در تمامی عرصههای سیاست خارجی، اقتصاد بینالمللی و اثرگذاری فرهنگی در اختیار خواهند داشت. پس قدر بدانیم و بیش از این اجازه ندهیم نابخردان میان ایرانیان شکاف اندازند و این پیکر کهن و یکپارچه و با شکوه را تکّه تکّه کنند. آرزوهایشان خاکستر باد.
منبع : روزنامه اطلاعات
Send to friends