با 10 کارگر شروع کردم
گفت‌وگو با احمد پورفلاح، مدیرعامل شرکت سکو ایران

با 10 کارگر شروع کردم


زمان مطالعه : 19 دقیقه
کد خبر : 18888
دانش‌آموز فعالي که در چند رشته ورزشي در مسابقات قهرماني حضور داشته و در دانشگاه درس حقوق خوانده، امروز يکي از مديران موفق بخش خصوصي است. سال‌هاي زيادي است که در رأس شرکت «سکو ايران» قرار دارد.

دانش‌آموز فعالي که در چند رشته ورزشي در مسابقات قهرماني حضور داشته و در دانشگاه درس حقوق خوانده، امروز يکي از مديران موفق بخش خصوصي است. سال‌هاي زيادي است که در رأس شرکت «سکو ايران» قرار دارد و اين شرکت را که در اوايل انقلاب رو به تعطيلي بود، به بنگاهي فعال و پويا تبديل کرده است.

به گزارش مرکز اطلاع رسانی و روابط عمومی معاونت علمی وفناوری رئیس جمهوری؛ «احمد پورفلاح» نوه محمدخان بلوک‌باشي ملاک و باغدار اهل کرج است و فرزند پدر و مادري که هر دو کارمند وزارت بهداري بودند. طبع شاعرانه‌اي دارد و انسان‌دوستي‌اش را مي‌توان از فعاليت‌هاي اجتماعي‌ گسترده‌اش به ويژه در «محک»، موسسه خيريه حمايت از کودکان سرطاني، دريافت. مديرعامل و عضو هيات‌مديره شرکت سکو ايران، سال‌هاي متمادي در هيات نمايندگان اتاق بازرگاني تهران و ايران حضور داشته و تلاش وافري براي افزايش تعامل ميان دولت و بخش خصوصي انجام داده است. اگرچه براي تمرکز بيشتر روي کار بنگاه تحت مديريتش و نيز انجام فعاليت‌هاي اجتماعي خيريه، حضور در اتاق تهران را کنار گذاشت، اما همچنان به عنوان يکي از فعال‌ترين چهره‌هاي بخش خصوصي اقتصاد کشور شناخته مي‌شود.

چطور شد فرزند يک کارمند دولت که فارغ‌التحصيل رشته حقوق بود، پا به عرصه صنعت گذاشت؟
سال 1355 من براي مديريت شرکت توليدي و صنعتي «راف» دعوت شدم. اين شرکت بزرگ‌ترين توليدکننده رادياتور شوفاژ در آن دوران بود و سهامداران بسيار بزرگي داشت. بازار رادياتور و شوفاژ فولادي هم در اختيار آن بود، ولي وضعيت خوبي نداشت. دليل اول اين بود که سهامدارانش آدم‌هاي بزرگي بودند. وقتي در يک شرکت همه سهامداران بزرگ هستند، مشکلات بزرگي هم ايجاد مي‌شود. دوم اين‌که اين سهامداران بزرگ، خودشان مصرف‌کننده بودند و براي همين در مجمع، محصولات را درست قيمت‌گذاري نمي‌کردند. به عبارت ديگر، خودشان محصولات را ارزان مي‌خريدند و به همين دليل در پايان سال شرکت زيان مي‌کرد. وقتي من مديريت راف را پذيرفتم، اين شرکت عملا ورشکسته بود. حدود 100 هزار متر‌مربع شوفاژ در انبار کارخانه اين شرکت در کيلومتر 19 جاده رشت به انزلي به دليل رطوبت بالا در معرض زنگ‌زدگي قرار داشت. من در همان جلسه اول اعلام کردم فروش محصولات به سهامداران به طور مساوي با بقيه خواهد بود. در ترکيب سهامداران ما افراد سرشناس و خوشنامي هم بودند؛ مثل مهندس بازرگان، مهندس صباغيان يا مهندس سحابي. بعضي از اين‌ها در بازار تاسيسات فعاليت داشتند و جزو سهامداران شرکت راف هم بودند. از طرفي، چون بازار فروش محدود شده بود و سهامداران محصولات ما را مي‌خريدند، اين محصولات در شهرستان‌ها شناخته نشده بود. من چند پيکان خريدم و چند بازارياب استخدام کردم. نمونه محصول را به اين‌ها دادم و گفتم در سراسر ايران محصول را معرفي کنيد. بعد نمايندگي گرفتيم و شبکه فروش راف بسيار گسترده شد. من در سال 1355 راف را ورشکسته تحويل گرفتم، اما در سال 1359، علاوه بر جبران تمام زيان‌ها، 27 ميليون تومان هم که معادل 70 درصد سرمايه شرکت بود، سود برديم. پيشنهاد من اين بود که با توجه به نزديک شدن به پايان دوران رادياتورهاي فولادي و ورود رادياتورهاي آلومينيومي، ما هم اين سود را صرف تغيير سيستم شرکت کنيم، اما تعدادي از سهامداران نپذيرفتند و گفتند ما سال‌ها زيان ديده‌ايم و سود را تقسيم کنيد. من همان موقع تصميم گرفتم از راف بروم و سال 1361 بود که از آن‌جا بيرون آمدم. البته هنوز هم با اعضاي هيات‌مديره و سهامداران راف دوستي و رفاقت دارم.


راف دو سال به طور کامل تعطيل شد. بعد از آن اتفاق چندين بار سراغ من آمدند و اصرار کردند که من برگردم. وضعيت شرکت مجددا نامساعد شده بود و از من مي‌خواستند که برگردم و پروژه تغيير محصول را آغاز کنم، اما من ديگر در سکو ايران فعاليت داشتم و نه علاقه‌مند بودم و نه مي‌توانستم که برگردم. حدود هفت ماه بود که سکو ايران را تحويل گرفته بودم و همکاران سابقم در راف دوباره سراغم آمدند و خواستار اين شدند که من برگردم. من گفتم ديگر برنمي‌گردم، ولي مي‌توانم مدير توانمند و تحصيلکرده‌اي معرفي کنم و آقاي دکتر عليمردان شيباني را که از مديران شناخته‌شده بخش خصوصي هستند، معرفي کردم. ايشان مدتي در راف فعاليت کردند ولي واقعا وضعيت راف آن‌قدر خراب شده بود که ديگر نمي‌شد جمعش کرد و نجاتش داد.


سکو را چگونه فعال کرديد؟
يکي از دوستانم که مي‌دانست در حال ترک راف هستم، به من گفت يک شرکت پروفيل‌سازي و در و پنجره‌سازي هست که با وقوع انقلاب و متوقف شدن پروژه‌هايش، خوابيده است. او پيشنهاد داد سهام شرکت را بخريم و دوباره آن را فعال کنيم. مجموعه شرکت‌هاي سکو در دنيا براي اجراي پروژه‌هاي بزرگ ايجاد شدند. سکو ايران هم همزمان با آغاز پروژه شهرک اکباتان راه‌اندازي شد. در دوران انقلاب که پروژه اکباتان و چند پروژه بزرگ ديگر متوقف شد، وضعيت سکو ايران به هم ريخت. اين‌جا بود که من وارد سکو شدم و بخشي از سهام را خريدم و مديريتش را هم برعهده گرفتم.


ترکيب سهام سکو به چه شکلي است و سهامداران آن از چه افرادي تشکيل شده‌اند؟
بخشي از سهام را من خريدم و بخشي هم در اختيار ايتاليايي‌هاست. سه خانواده که از دوستان من هستند هم سهامدار هستند. ما سکو ايران را به تدريج توسعه داديم و ماشين‌آلات جديد خريديم و تکنولوژي آورديم. من کارخانه را با 10 کارگر تحويل گرفتم، اما به تدريج تعداد کارگران ما به بيش از 300 نفر رسيد. در دفتر مرکزي هم 70 مدير و مهندس داشتيم. چون از دوران کارم در راف با تجربه شبکه فروش آشنا بودم، در تمام مراکز استان‌ها نمايندگي با تيم فني داير کردم. نهايتا سکو توسعه پيدا کرد به نحوي که بخش زيادي از پروژه‌هاي بزرگ در دوران بعد از انقلاب را اين شرکت اجرا کرد. مثل ذوب‌ آهن اصفهان، فولاد مبارکه و مس سرچشمه که تمام سازه‌هاي سبک و نيمه‌سنگين آن‌ها را - شامل پارتيشن‌ها، سقف، درهاي ورودي و پنجره‌ها - سکو ايران تامين کرد. در ساخت متروهاي تهران و مشهد هم سکو ايران مشارکت دارد. ساختمان‌هاي وزارت راه، مسکن و شهرسازي و نيز وزارت کشور و بسياري ديگر با مشارکت و همکاري سکو ايران ساخته شده‌اند. سکو ايران بعد از سکوي ايتاليا و سکوي چين، سومين سکوي بزرگ در دنياست. ما محصولات را متنوع کرديم و حتي از سيستم سکو هم فاصله گرفتيم چون سکو فقط با گالوانيزه رنگ‌شده کار مي‌کند. ما با فرانسوي‌ها وارد همکاري شديم و نمايندگي سامفي فرانسه را براي در و کرکره‌هاي اتوماتيک گرفتيم. توليد محصولات اداري را هم شروع کرديم. وقتي در و پنجره‌هاي پي‌وي‌سي آمد، اوضاع بازار به هم ريخت. تا قبل از آن فقط سه کارخانه بزرگ و اصلي براي توليد در و پنجره در کشور بود: سکو ايران، دورال و آلوپن. بعد از انقلاب کارخانه کوير هم وارد اين کار شد. بعد از اين‌که سازمان بهينه‌سازي سوخت تسهيلات داد و تبليغ کرد، چهار کارخانه به 2200 کارگاه، کارخانه و واحدهاي زيرپله‌اي افزايش يافت که بازار را به هم ريخت. ما پي‌وي‌سي را در کارخانه ديگري به نام سکوپلاست راه‌اندازي کرديم. سيستم سکو با پي‌وي‌سي و آلومينيوم اصلا هماهنگ نبود و براي همين ما در اين مورد از سيستم سکو فاصله گرفتيم و جدا از کارخانجات مادر، کارخانه‌هاي ديگري راه‌اندازي کرديم چون ايتاليايي‌ها علاقه‌اي به مشارکت نداشتند.


غيبت ايتاليايي‌ها چه مشکلاتي براي شما به وجود آورد؟
سهم ايتاليايي‌ها در سکو ايران کم شده و در حال حاضر زير 5 درصد است. ما بايد محصولاتمان را توسعه مي‌داديم و توليدات را متنوع مي‌کرديم مثلا پروفيل دور در براي پرايد توليد کرديم که تنها محصولي است که در سکو ايران جوش مي‌خورد، چون تمام محصولات سکو بدون جوش است.


پيش از آن‌که کار صنعتي را آغاز کنيد، در چه شغلي فعاليت داشتيد؟
عضو هيات‌علمي بودم و تدريس مي‌کردم. در دانشکده‌هاي تخصصي دروسي مثل مصونيت قضايي و حقوق تدريس مي‌کردم. بعدا در رشته مديريت صنعتي ادامه تحصيل دادم. دوره‌هاي مديريتي و مهندسي زيادي هم گذراندم؛ مثل مديريت استراتژيک و مديريت اجرايي.


شما رشته حقوق خوانده‌ايد. چرا سراغ وکالت نرفتيد و مديري صنعتي شديد؟
اصولا مديريت يک فن يا هنر عام است. اين‌طور نيست که شما حتما و بايد ليسانس يا مدرک دانشگاهي مديريت داشته باشيد. دوستي که منزلش در مجاورت دفتر مرکزي راف بود، مرا به اين شرکت معرفي کرد. ايشان عضو هيات‌مديره فرش مشهد هم هستند. اعضاي هيات‌مديره هم به هر حال با کارهاي من آشنايي پيدا کرده بودند و يک شناخت نسبي داشتند.


در اوايل انقلاب که دولتي‌سازي در دستور کار قرار گرفت، فعاليت‌هايتان چگونه ادامه يافت؟
از نظر سياسي هيچ مشکلي نداشتيم. مشکل فقط اقتصادي بود. به عنوان مثال، آقاي مهندس بازرگان و همفکرانشان در شرکت‌هاي زيادي سهامدار بودند. مهندس بازرگان گروه ياد را داشتند. اين گروه متشکل از يازده استاد دانشگاه بود که افرادي فرهيخته و اغلب مهندسان مجربي در حوزه‌هاي ساختمان، سدسازي، تاسيسات و غيره بودند.


در ايران رسم نانوشته‌اي وجود دارد که يک سرمايه‌دار معمولا در چند بنگاه عضو هيات‌مديره مي‌شود. غير از سکو، در چه بنگاه ديگري فعاليت مي‌کنيد؟
هيچ‌وقت دنبال سرمايه‌گذاري و سرمايه‌اندوزي نبودم و در شرکت يا بنگاهي فعاليت نداشتم مگر ان‌جي‌او يا نهادهاي اجتماعي و خيريه که نه‌تنها درآمدي ندارد، بلکه برايم هزينه هم دارد. مثلا يکي از نهادهاي مورد علاقه‌ام موسسه محک است. از همان سال‌هاي اول کار محک، با خانم قدس همکاري کردم. امروز محک واقعا مانند يک نگين بين ان‌جي‌اوهاي دنياست. زماني از هر 100 کودک سرطاني 80 نفر مي‌مردند، اما حالا، به لطف حضور محک، اين آمار به 20 تا 25 رسيده نفر است.
من دو دوره نايب‌رئيس هيات‌مديره بودم و در واقع هيات‌مديره را اداره مي‌کردم. بعد چون اين پست نيازمند به صرف وقت زياد بود و از طرفي دوست داشتم اين صندلي شناور باشد و افراد ديگري هم وارد کار شوند، ديگر آن را نپذيرفتم. اکنون عضو هيات‌امنا هستم که مادام‌العمر است. چند بار هم دوستانم در محک اصرار کردند مسئوليت هيات‌مديره را قبول کنم که به آن‌ها گفتم هر وقت از اتاق بازرگاني کناره گرفتم، اين کار را مي‌کنم و آن‌ها هم منتظرند من اتاق را کنار بگذارم. در حال حاضر مشاور هيات‌مديره محک هستم و روزي نيست که با همکارانم در آن‌جا در ارتباط نباشم. هر ماه هم يک جلسه عادي داريم و جلسات فوق‌العاده هم که برگزار مي‌شود، اصرار دارند من حتما حضور داشته باشم.


چه شد که وارد بنيادهاي خيريه نظير محک شديد؟
احتمالا مي‌دانيد که خانم سعيده قدس دخترشان سرطان گرفت و به رغم داشتن امکانات و توان مالي دچار مشکلات و سختي‌هاي زيادي شد به همين دليل ايشان به فکر افتاد که به کودکان سرطاني کمک کند. ايشان پيشنهاد داد که جمع شويم و يک انجمن خيريه درست کنيم. در سال‌هاي اول صرفا پول جمع مي‌کرديم و به بيمارستان‌هايي که بخش سرطان داشتند، کمک مي‌کرديم. پدر و مادرها را پيدا مي‌کرديم و در روند درمان کودکانشان به آن‌ها کمک مي‌کرديم. جلوتر که رفتيم، براي اين‌که به کار سر و سامان بيشتري ببخشيم، موسسه محک را در سال 1370 ثبت کرديم و بعد در سال‌هاي 1383 - 1382 بيمارستان محک را راه‌اندازي کرديم. قبل از آن در تمام بيمارستان‌هاي تهران که بخش سرطان داشت مددکار مقيم داشتيم که بتوانيم به کودکان سرطاني کمک کنيم. با کمک جوان‌هايي که در محک حضور داشتند عقب‌ماندگي‌هاي آموزشي بچه‌ها را جبران مي‌کرديم. گردش‌هاي علمي براي بچه‌ها مي‌گذاشتيم. حتي براي خانواده‌ها روانشناس گرفتيم.


وقتي در خانواده‌اي يک کودک سرطاني حضور دارد، همه منابع خانواده صرف او مي‌شود و همين، حسادت برادرها و خواهرهاي او را برمي‌انگيزد تا جايي که حتي پيش آمده آن‌ها تا حذف فيزيکي کودک سرطاني هم جلو رفته‌اند. يا زوج‌هايي که به خاطر داشتن کودک سرطاني به طلاق نزديک ‌شده‌ بودند. خانواده‌هاي کودکان سرطاني از نظر روحي مشکل پيدا مي‌کنند يا دچار مشکلات شديد اقتصادي مي‌شوند. بخش مددياري و روانشناسي محک در اين زمينه کمک فراواني به خانواده‌ها کرده است. محک تا جايي پيش رفته که امروز شعار ما اين است که در ايران هيچ کودکي به خاطر بي‌پولي از سرطان نمي‌ميرد. الان محک يک ريال از بيمار پول نمي‌گيرد و عمل‌هاي جراحي سنگين انجام مي‌دهد. ما پيوند نخاع انجام مي‌دهيم که در ايران، غير از محک، فقط يک بيمارستان ديگر توانايي انجامش را دارد و حداقل 40 ميليون تومان هم هزينه دارد. براي بعضي از سرطان‌ها بايد آمپول‌هايي به بيمار تزريق شود که 3 تا 4 ميليون تومان قيمت دارند، اما محک رايگان اين کار را انجام مي‌دهد. به نظر من، محک يک جاي مقدس است. محک امروز جهاني شده و فقط در ايران مطرح نيست. در همه جاي دنيا محک را مي‌شناسند. محک جزو معدود خيريه‌هايي است که کمک‌هاي نقدي و غيرنقدي را تنها در صورتي دريافت مي‌کند که منبعش مشخص و شفاف باشد. در يک رتبه‌بندي بين ان‌جي‌اوها در سال 2013 که فقط از آمريکا 160 ان‌جي‌او حضور داشتند، محک رتبه دهم را به دست آورد. اين رتبه فوق‌العاده است. محک يک بيمارستان ديگر هم در دست ساخت دارد و تنها بر درمان هم متمرکز نيست. انستيتو سرطان محک، مطالعات و پژوهش‌هاي زيادي در مورد انواع سرطان انجام مي‌دهد و آمار و اطلاعات خوبي دارد.


سکو ايران محصولات خود را به ساير نقاط دنيا هم صادر مي‌کند؟
معمولا کشورهاي منطقه نمايندگي سکو دارند. سکو در عربستان و روسيه هم حضور دارد. البته خودشان توليد ندارند و وارد مي‌کنند. در عراق هم سکو حضور داشت که در جنگ از بين رفت. ما در کشوري که سکو حضور دارد حق فروش نداريم. با اين همه، به شکل محدود به کشورهاي سي‌آي‌اس محصول فروخته‌ايم. در آذربايجان ورک‌شاپ برگزار کرديم و‌ مدتي هم فروش خوبي داشتيم تا به بحران خورديم و کار را جمع کرديم. به قطر و مالزي هم کالا فروختيم، اما به شکل محدود چون در و پنجره هم سنگين است هم حجيم و رنگ و شيشه نيز دارد و حمل ‌و نقل آن سخت است. در دنيا هم کمتر صادر مي‌شود.


يکي از مهم‌ترين مشکلات بخش خصوصي، بدحسابي دولت‌هاست. آيا در پروژه‌هاي دولتي با مشکل تسويه‌حساب هم مواجه شده‌ايد؟
انصافا ما با دولت به مشکل عمده‌اي برنخورده‌ايم. يعني اين‌طور نبوده که مثلا در پروژه‌ها پولمان را ندهند يا برايمان مشکل ايجاد کنند. ما هم بلندپرواز نبوده‌ايم و اعتبارات هنگفت از دولت نخواسته‌ايم. حتي در يک مقطع، به خاطر رابطه خوبي که با وزارت صنايع داشتيم، پيشنهاد دادند که از تنخواه صادراتي که به دلار هم پرداخت مي‌کردند، استفاده کنيم. من گفتم ما آن‌قدر صادرات نداريم که بخواهيم از اين تنخواه استفاده کنيم و نگرفتم؛ با اين‌که اصرار زياد بود که برويم و بگيريم. البته دوستان ما هم که از اين تنخواه استفاده کردند بعدا بسيار گرفتار شدند چون با دلار 100 توماني تنخواه گرفتند و هزينه کردند و زمان بازپرداخت دلار 300 تومان شده بود. روي منابع بانکي هم چندان حساب نمي‌کرديم.


دولت در کار شما تا به حال سنگ‌اندازي کرده است؟ مثلا مجوزي بخواهيد و در برابر آن مقاومت شود. 
واقعا نه. زماني که حوزه مالياتي ما تهران بود، کمي مشکل بوروکراسي داشتيم، اما از وقتي اعلام کردند به خاطر اين‌که کارخانه در شهرک صنعتي قزوين است بايد حوزه مالياتي ما هم به قزوين برود، ديگر به مشکلي بر نخورديم. به نظر من، مراودات دوجانبه بخش خصوصي با دولت مقداري هم به نحوه تعامل، مديريت و روابط‌عمومي ما بستگي دارد. مثلا در يک دوره اغلب واحدهاي صنعتي با شوراي اسلامي واحدشان مشکل شديد داشتند. مي‌دانيد واحدهايي که بيش از 35 نفر پرسنل دارند بايد شوراي اسلامي داشته باشند و بسيار پيش آمده که بنگاه‌ها با انجمن دچار مشکل شده‌اند، ولي ما هيچ‌وقت مساله‌اي در اين زمينه نداشتيم. من هميشه و همه جا گفته‌ام که در مثلث سرمايه، تکنولوژي و نيروي انساني، مولفه نيروي انساني باارزش‌ترين است و به اين کاملا اعتقاد دارم. قبل از آن‌که مشغله‌ام در اتاق بازرگاني تا اين اندازه زياد شود، هفته‌اي يک روز، سه‌شنبه‌ها، به کارخانه مي‌رفتم و به امور مربوط به کارگران رسيدگي مي‌کردم. فعلا شرايطي پيش آمده که نمي‌توانم هر هفته بروم، ولي همچنان سعي مي‌کنم که مساله‌اي پيش نيايد.


پروژه شهرک اکباتان يکي از بزرگ‌ترين پروژه‌هاي شما بوده است. اين کار را چگونه به انجام رسانديد؟
شهرک اکباتان پروژه بسيار بزرگي بود که قبل از انقلاب آغاز شده بود و سکو از همان ابتدا در آن حضور داشت. من در سال‌هاي بعد از انقلاب آن را تکميل کردم. فقط فاز اول بود. بعد از اکباتان هم پروژه‌هاي بزرگ ديگري مثل مجموعه آپارتمان‌هاي مهستان در شهرک غرب را اجرا کرديم. مجتمع فولاد مبارکه هم پروژه بسيار بزرگي بود که سکو انجام داد. پروژه‌هاي سرمايه‌گذاري مسکن در تبريز را داشتيم که 16 پروژه را با هم اجرا کرديم. مترو تهران هم کار بزرگي بود.


آيا پروژه‌هاي ناموفق را هم در کارنامه خود داريد؟
نه، در ايران پروژه ناموفقي نداشته‌ايم و هم خودمان از روند کارهايمان رضايت داشته‌ايم و هم نهادهايي که برايشان کار انجام داده‌ايم؛ چه فرد بوده چه سازمان، از کليت کار رضايت داشته است. در يک مقطع با بخشي از سهامداران و مديران سکوي ايتاليا تصميم گرفتيم که پروژه سکوي پاکستان را در لاهور راه‌اندازي کنيم. اين پروژه از آن‌جا که مديريتش با ما نبوده، چندان موفق نشده است. من آن‌جا فقط عضو هيات‌مديره هستم. عملا سرمايه‌گذاري در سکوي پاکستان تا امروز هيچ بازدهي نداشته و فعلا بلاتکليف است. سودآوري ندارد و هر بار هم تلفن مي‌زنند که بياييد جلسه تشکيل دهيد چون به دنبال دريافت سرمايه بيشتر هستند. يک فرد پاکستاني که تحصيلکرده آمريکاست، مديريتش را برعهده دارد. او سعي کرده به سبک آمريکايي‌ها آن‌جا را مديريت کند که موفق نشده است. يعني از روز اول، قبل از اين‌که به توليد برسد، به دنبال مشاور و تبليغات و گرفتن مشاور حقوقي و اين قبيل مسائل رفت و هرچه سرمايه بود براي اين کارها هزينه کرد. بعد نتوانست به سقف توليد برسد و اکنون با مشکل سرمايه در گردش مواجه شده است.


به عنوان يک فعال بخش خصوصي رابطه‌تان با کتاب و کتابخواني چگونه است؟
من رياضي خوانده‌ام و روحيه و کارم در حوزه فني و مهندسي است و دوره‌هايي که گذرانده‌ام همه در اين زمينه‌ها بوده، اما عاشق ادبيات بوده و هستم. خستگي‌ام را با شعر در مي‌کنم؛ چه شعر کلاسيک و چه شعر نو. عاشق موسيقي‌ هم هستم و با آن زندگي مي‌کنم. قديم‌ها ماهانه محدودي که از پدرم مي‌گرفتم نصفش هزينه خريد کتاب مي‌شد و نصف ديگر صفحه‌هاي موسيقي. از جلوي کتابخانه و کتابفروشي که رد مي‌شوم، پايم سست مي‌شود. حتي گاهي از خودم اين سوال را مي‌پرسم که مگر مي‌خواهي چند سال عمر کني و چقدر مي‌تواني کتاب بخواني که اين همه کتاب جمع مي‌کني؟ در خانه يک اتاق را پر از کتاب کرده‌ام و ديگر جا ندارم؛ در دفترم هم همين‌طور. نگرانم که اگر روزي بخواهم سکو را ترک کنم، با اين کتاب‌ها چه کنم براي همين کتاب هم زياد هديه مي‌دهم. در کارخانه براي کارگران کتابخانه درست کرده‌ام که روزهاي بيکاري‌شان مطالعه کنند. در دفتر مرکزي هم کتابخانه داريم که کارکنان بخش‌هاي اداري از آن کتاب امانت مي گيرند و مي‌خوانند. پول و سرمايه زيادي هم روي کتاب گذاشته‌ام.


روز خود را چگونه آغاز مي‌کنيد؟
معمولا صبح‌ها ساعت 6 از خواب بيدار مي‌شوم و ساعت 7 از خانه بيرون مي‌روم. روزهايي که ساعت 7 صبح جلسه دارم هم ساعت 5 بيدار مي‌شوم. تقريبا تاکنون در دفتر - غير از سرايدار که شبانه‌روز آن‌جاست - کمتر مديري قبل از من سر کار آمده است. تاکنون انرژي کار کردن داشته‌ام و تمام‌وقت هم مشغولم. در جلسات و نشست‌هايي هم که شرکت مي‌کنم تماشاچي نيستم. اغلب هم اداره جلسات با من است يعني دائما بايد در حال آماده شدن براي جلسه بعدي باشم. شب هم زودتر از 10 به خانه نمي‌روم و از اين نظر شرمنده همسر و فرزندانم بوده و هستم.

منبع: ماهنامه دانش بنیان شماره اول

تصاویر

نظرات شما
تهران، میدان ونک، خیابان ملاصدرا، خیابان شیخ بهایی شمالی،
خیابان لادن، پلاک 20 (کد پستی : 1991745681)
تلفن : 83530
ایمیل : pr@isti.ir
بیشتر بخوانیم