توسعه صنایع خلاق به یاری مزایای بومی
در فرآیند برنامهریزی توسعه صنایع خلاق، هر کشوری باید با توجه به ساختار اقتصاد بازار جهانی، الگوی اقتصادی- فرهنگی مبتنی بر مزایای رقابتی بومی طراحی کند.
تبار مفهوم صنایع خلاق به اصطلاح «صنعت فرهنگ» بر میگردد که برای نخستین بار توسط دو نظریه پرداز برجسته مکتب فرانکفورت، آدورنو و هورکهایمر، در نقد کالایی شدن فرهنگ در دوران سرمایه داری بهکار رفت. از نظر این اندیشمندان، تولید انبوه محصولات فرهنگی که بیش از هر چیز نتیجه غلبه منطق سرمایه داری به عنوان وجهی از سلطه تمام عیار خرد روشنگری در تبدیل طبیعت به ابزاری تهی و بیجان است، به پیدایش ابتذال فرهنگی و گسترش هنر عامهپسند انجامیده است.
نوعی «فستفود» که راه بر هر نوع تأمل جدی و تعالی فکری در عرصه فرهنگ میبندد و به تحمیق توده ها و یکسان سازی اذهان در جهت تداوم وضع موجود اقتصادی و سیاسی منجر میگردد. نتیجه این فرایند «انحلال اثر هنری و انحلال واکنش زیبایی شناختی» است.
تضاد میان صنعت و فرهنگ که مفروض نظری متفکران مکتب فرانکفورت در نقد «صنعت فرهنگ» بود، از زمان طرح مباحث نظری این حوزه فکری در دهه 40 میلادی به گفتمان مسلط بر مباحث روشنفکری و محافل آکادمیک تبدیل شد، اما به تدریج از دهه 60 میلادی، هژمونی آن بر فضای روشنفکری رنگ باخت.
نقدهای اندیشمندان مکتب فرانکفورت، به رغم جذابیتهای نظری با واقعیت های عملی و روند اقتصاد جهانی که تولید و توزیع گسترده همه کالاها از مقومات آن بود، سازگار نبود، بویژه از آن روی که در این نظرورزی ها نشانی از راه حل مشخص و قابل حصول برای برون شد از وضعیتی که اصحاب مکتب فرانکفورت به مهمیز نقد رادیکال خود کشیده بودند، دیده نمی شد.
برخی از نویسندگان منتقد دیدگاه مکتب فرانکفورت به طرح این نظر پرداختند که پیامد تولید گسترده محصولات فرهنگی، نه تنها ابتذال و انحطاط فرهنگ و هنر نیست، بلکه این فرایند به ترویج محتوای فرهنگی در میان عموم مردم و شکوفایی اقتصادی یاری میرساند و با دموکراتیزه کردن جریان تولید و توزیع محتوا در حوزه فرهنگ، انحصار دولت ها بر کنترل و هدایت افکار عمومی را از بین برده و امکان مقاومت در برابر گفتمان قدرت را ایجاد می کند.
در دهه های پایانی قرن بیستم، تحولات اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و توسعه تکنولوژی های ارتباطی، زمینه مساعدی برای رشد و شکوفایی صنایع فرهنگی فراهم ساخت. در یک تغییر نگرش اساسی به صنایع فرهنگی، این اصطلاح در دهه 80 میلادی، دیگر بار معنایی منفی را که در خاستگاه اولیه خود، صنعت فرهنگ، مضمر بود، حمل نمی کرد و مفهوم صنایع فرهنگی با دلالت ضمنی مثبت مورد استفاده قرار گرفت.
ستایش ابعاد و نتایج اقتصادی رشد صنایع فرهنگی، تحلیل زنجیره ارزش آن، تأکید بر نقش مؤثر این صنایع در ایجاد کسب و کارهای بزرگ، متوسط و کوچک، جهانی، منطقهای، بومی و محلی و... و مهمتر از همه، رمزگشایی از صنایع فرهنگی به عنوان یکی از مهمترین پیشران های کلیدی توسعه در جهان آینده، از جمله مضامینی است که در این مقطع، به جد مورد توجه پژوهشگران، فناوران و کارآفرینان قرار گرفت.
این وجهه نظر تازه فقط به دانشگاه ها و کسب و کارها محدود نماند و در سیاست های رسمی و برنامه های جاری دولت ها تجلیات آشکاری پیدا کرد. در آغاز دهه 1980، برخی دولتهای غربی مانند دولت فرانسه خط مشی حمایت از کسب و کارهای اقتصادی مبتنی بر خلاقیت های فرهنگی و هنری را در پیش گرفتند و سازمان یونسکو با نگرش مثبت به صنایع فرهنگی بسط و ترویج گفتمان صنایع فرهنگی پرداخت.
به تدریج کشورهای غیر غربی از جمله برخی دولت های آسیایی و آفریقایی مانند کره جنوبی، چین، سنگاپور، ترکیه، آفریقای جنوبی و غیره نیز به جرگه کشورهای برخوردار از سیاست توسعه صنایع فرهنگی پیوستند و اقدامات معتنابهی در جهت تدوین سیاست های توسعه صنایع فرهنگی با اختصاص بودجه و تقویت زیرساخت ها و نظایر آن انجام دادند.
این تحولات ژرف، راه بر تطور مفهوم صنایع فرهنگی به صنایع خلاق که آشکارا دلالت ضمنی مثبت دارد، باز کرد. استفاده از این مفهوم، گویا برای نخستین بار در انگلستان و در سندی با نام نقشه صنایع خلاق در سال 1998 بکار رفت؛ این نامگذاری، حکایت از رویکردی خوش بینانه و چشم اندازی کارآفرینانه به این صنایع داشت؛ حسب تعریف مستتر در این عنوان، صنایع خلاق، فناوری هایی هستند که موتور محرکهشان ابتکارات و خلاقیت ذهنی، مهارت عملی و استعداد فردی و به طور کلی تمام فعالیتهایی است که به صورت بالقوه میتوانند، منشأ خلق ثروت و فرصتهای شغلی با استفاده از داراییهای فکری محسوب شوند.
همین تعریف مبنای دستهبندیهای سایر کشورها قرار گرفت. مواردی مانند طراحی و معماری، صنایع دستی، تبلیغات، نرمافزارهای سرگرمی مشارکتی، موسیقی، اجرا (نمایش)، هنرهای تجسمی، انتشارات، صنایع دیداری و شنیداری و ... در این طیف جای می گیرند. علیرغم تعاریف متنوعی که توسط کشورهای مختلف از این مفهوم شده در اینکه صنایع خلاق بر بنیان خالق و طراح بنا شده است و تاکیدش بر خلاقیت فردی و در عین حال توجه به نقشههای سیاستی کشوری یا شهری است مشترک هستند.
در خصوص گردش مالی قابل توجه صنایع خلاق در اقتصاد جهانی سخن بسیار رفته است. همچنان که در بسیاری از یادداشت ها، گزارش ها و سخنرانی ها ذکر شده، بر اساس آمار ارائه شده توسط CISAC (کنفدراسیون بین المللی انجمن نویسندگان و مؤلفان)، در حال حاضر، حدود 2250 میلیارد دلار، گردش مالی حوزه صنایع خلاق است که 3% از کل تولید ناخالص داخلی جهان را تشکیل می دهد.
بنابراین در اهمیت اقتصادی و اثرگذاری فرهنگی ـ سیاسی صنایع خلاق تردیدی وجود ندارد. حتی منتقدان نئومارکسیت صنایع خلاق (میراثداران مکتب فرانکفورت) که اساسا مفهوم صنایع خلاق را گمراه کننده و برساخته موهوم نگرش لیبرالی ـ تکنوکراتیک میدانند، نیز بر این واقعیت (به زعم آنان تلخ) صحه می گذارند، در خاتمه این یادداشت، در قالب برخی نکات، پاره ای ملاحظات درباره صنایع خلاق، در اختیار مخاطبان علاقه مند قرار می گیرد.
1 ـ هر چند همچنان صنایع خلاق آماج برخی نقدهای متفکران چپ است اما این نقدها عمدتاً خاستگاهی فلسفی و جوهری دارند و با واقعیتهای ملموس و الزامات اقتصاد مدرن سازگار نیستند.
2 ـ توسعه صنایع خلاق، مستلزم پذیرش ساختار اقتصاد بازار جهانی یا حداقل بخشهای مهمی از آن است. اگر چین، سنگاپور، کره جنوبی و... در این زمینه کامیاب بوده اند، در نتیجه تن در دادن به این مناسبات و آثار مترتب بر آن، شفافیت در مناسبات با دنیا، تسهیل سرمایه گذاری خارجی و نقش آفرینی در اقتصاد جهانی است.
3 ـ هر کشوری از جمله ایران در برنامه ریزی برای توسعه صنایع خلاق باید مزایای رقابتی خود را در نظر بگیرد و الگوی اقتصادی ـ فرهنگی متناسب با مقتضیات داخلی طراحی کند. اما تحقق امر بدون ارتباط با نظام جهانی، تامل در تاریخ طولانی توسعه تکنولوژی و گشودگی نسبت به تجربه تازه در این حوزه، تغییر در ذهنیت و بسط «خرد تکنولوژیک»، تغییر ساختارهای ضد توسعه، تضمین حق مالکیت فردی و معنوی، ایجاد نظام انگیزشی مشوق تولید و مبتنی بر رقابت امکانپذیر نیست.
*پژوهشگر حوزه صنایع خلاق و فرهنگی
Send to friends